مرگ
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر
بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟
زمین به دام گل و سبزه گیردم که بمان
زمانه ام به گلو نیشتر زند که بمیر
مرا کمان اجل بسکه تیر باران کرد
ز مو به موی تنم میدمد جوانهء تیر
هزار تیر، یکی کارگر نشد از مرگ
مگر که همت یار از کمر کشد شمشیر
زمینگرفتهء این کوییم و غریبهء دوست
گرسنه مانده درگاه عشق و از جان سیر
به کودکی شدم از عمر ناامید و چه زود
خیال عشق به پیرانه سر رسید و چه دیر
در انتظار کدامین سوار موعودم؟
کمر به خدمت هر گردباد بسته دلیر
چه مایه شوق، شگفتا در این سپنجی جای
مرا به پای سفر گشته اینچنین زنجیر؟
قفس به وسعت دنیا اگر بود قفس است
چنانکه مرغ گرفتار اگر همای، اسیر
که خواهد آمد؟ کی میرسد؟ چه خواهد گفت؟
که کس نگفته و نشینده ای به دی و پریر
افق تهیست، میاویز چشم خسته در او
سراب تافته را برکهء زلال مگیر
برای مرگ جوانم، برای ماندن پیر
بگو چگونه کنم این شگفت را تفسیر؟