نیمیم زآب وگل
آسمان حیاطمان ابریست، شیشههامان همیشه لک دارد
مادرم در سکوت میسوزد، قصهای مثل شاپرک دارد
خسته در خانههای بالاشهر پشتهم رخت چرک میشوید
در میان شکستههای دلش غمی اندازهی فلک دارد
زخمها مثل روز یادش هست، درد سیلی هنوز یادش هست
پدرم گفته برنمیگردد، مادر اما هنوز شک دارد
خواهرم هی مدام میپرسد: دستمان خالی است یعنی چه؟
طفلک کوچکم نمیداند دست مادر فقط ترک دارد
بغض مادر شکستنی، آنیست، جانمازش همیشه بارانیست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد
و از آن روز سرد برفآلود که پدر رفت و توی مه گم شد
آسمان حیاطمان ابریست، شیشههامان همیشه لک دارد