مرگ
عیادت | |
مرگ از پنجره بسته به من می نگرد زندگی از دم در قصد رفتن دارد روحم از سقف گذر خواهد کرد در شبی تیره و سرد تخت، حس خواهد کرد که سبک تر شده است در تنم خرچنگی است که مرا می کاود خوب می دانم من که تهی خواهم شد و فرو خواهم ریخت توده زشت و کریهی شده ام بچه هایم از من می ترسند آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان آمده اند |