سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصطفی

اهل دانشگاهم

    نظر
اهل دانشگاهم

نمراتم بد نیست

جزوه ای دارم خرده هوشی سر سوزن عقلی

استادی تلخ تر از برگ درخت

دوستانی دارم بی حال تر از یک حلزون

من که دانشجویم

قبله ام تخته سیاه ، جانمازم جزوه ، مهرم دفتر

میز تحریر ، سجاده ی من

من نمازم را وقتی می خوانم که دگر جائی در نمازخانه نیست

و به دنبال یک جای خالی در صف طولانی نماز می دوم...

من کوانتوم را شب و روز می خوانم اما بارها افتاده ام

من به دیدار کسی رفتم در آموزش

چیزها فهمیدم از سنت او

دختری دیدم ، در به در می رفت ، یک نمره ی عالی می خواست .

پسری را دیدم در حسرت یک نمره ی ده .

آب دانشگاه قابل خوردن نیست .

کفش من خاکی شد چون که جاده خاکی است .

اهل دانشگاهم اما ، نیستم دانشجو، کارت من گم شده است .

یک فرم با دویست امضا می خواهند ز من

من به مشروط شدن نزدیکم

من ندیدم استاد نمره اش را بفروشد به کسی

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد .

من از این دانشگاه اندکی مایوسم .

من پرم از اشکال ، تا بخواهی فرمول ، تا بخواهی قانون ...

من به یک نمره ی ناقابل ده خشنودم

من نمی خندم اگر استاد ، درس دادنش خوب نباشد .

هر کجا هستم ، باشم ، این کلاس مال من است .

پنجره ، کیف ، کتاب ، میز ، قلم ، تخته سیاه ، مال من است .

چه اهمیت دارد

گاه اگر می گیرم نمره ی افتضحی در نیم ترم

چون به جایش دارم چند تا نمره ی بیست .

من نمی دانم که چرا می گویند :

دکترا مدرک خوبی است و دیپلم بر عکس

حسابداری یک چه کم از میانه دو دارد ؟

دست ها را باید شست

جور دیگر باید خورد

سلف در یک قدمی است ...

< type=text/java>GetBC(8);