سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصطفی

هوا بس ناجوان مردانه سرد است

    نظر
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
   سرها در گریبان است
      کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را


نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
   که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
  به کراه آورد دست از بغل بیرون
    که سرما سخت سوزان است


نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
  چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
     نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
        ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟


مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
  هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
     دمت گرم و سرت خوش باد
        سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای


منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
   منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
      منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
         نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
            بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم


حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
   تگرگی نیست ، مرگی نیست
      صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است


من امشب آمدستم وام بگزارم
   حسابت را کنار جام بگذارم
      چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
          فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
              حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است


و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
  به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
     حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است


سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
   هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
      نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
         درختان اسکلتهای بلور آجین
            زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
               غبار آلوده مهر و ماه
                  زمستان است